محمد بیمار روانی شیزوفرنی بود که ورقه بن نوفل او را پیامبر دانست؟
( قسمت اول )
نوشته های زیر که حاصل بررسی دهها کتاب و منابع معتبر اسلامی است شاید اولین تحقیق با استناد به مهمترین منابع اسلامی در زمینه این پرسش باشد که آیا محمد مبتلا به بیماری شیزوفرنی بود یا نه، تا آنجائیکه من بررسی نمودم هیچ مطلبی جامع در این زمینه نوشته نشده گرچه عدهای این فرضیه را مطرح میکنند.
با بررسی اسلام به این نکته پی میبریم که بسیاری از تعالیم این دین چیزی جز خرافه و اوهام نیستند، پرسشی که به ذهن میرسد این است که آیا شخص محمد ابن عبدالله به سخنانش اعتقاد داشت یا نه؟ در اینجا دو فرضیه مطرح میگردد:
1- او انسان شیادی بود که هدفی جز سوء استفاده از سادگی مردم نداشت.
2- او واقعا اعتقاد داشت که کسی به او چنین سخنانی القا میکند.
البته فرضیه سومی هم مطرح میگردد و آن اینکه ترکیبی از این دو درست است، یعنی او فکر میکرد با خدائی به نام الله از طریق فرشتهای به نام جبرئیل در ارتباط است و هر ایدهای که به ذهن او میرسد در واقع وحی خداست؛ به نظر من در ابتدای ادعای او مبنی بر واسطه بین خدا و مردم بودن، فرض نخست نمیتواند زیاد با واقعیت زمان وی سازگار باشد؛ زیرا درست است که وی در اواخر عمر به تمام آنچه که میخواست با ارتکاب بدترین جنایات تاریخی رسید، اما سالهای ابتدائی که او ادعای ارتباط با خدا به واسطه فرشتهای به نام جبرئیل را داشت، زیر فشار بسیار بود؛ پس ناچاریم که فرضیه دوم را بپذیریم، یعنی اینکه او واقعا تصور میکرد خدا به واسطه جبرئیل او را مأمور کرده که پیامش را به انسانها برساند، از آنجائی که بسیاری از سخنانی که او از قول خدایش بیان نموده مانند دشنام دادن و درگیر شدن این خدا با ابولهب و زنش و .... درست مانند رفتار انسان عصبانی از شرایط زمان است؛ لذا جای شکی باقی نمیماند که این سخنان هرگز نمیتواند سخن خدائی باشد که پرودگار کل بشر است،( البته با فرض پذیرش وجود چنین خدائی)؛ بنابراین راهی وجود ندارد جز اینکه بپذیریم او واقعا تصور میکرد که کس یا کسانی با اشکال گاه انسانی و گاه ملکوتی با او در تماسند؛ پس راهی جز اینکه او انسان متوهمی بوده باقی نمیماند، اما پرسش:
آیا ممکن است چنین توهمی در انسان بوجود آید؟
برای پاسخ به این پرسش سراغ دانش روانپزشکی میرویم، با بررسی این شاخه از دانش پزشکی متوجه میشویم که بیماری به نام اسکیزوفرنی (Schizophrenia) یا شیزوفرنی (شیزوفرنیا) وجود دارد که خود را به صورت توهم سمعی (شنیداری) و بصری (دیداری) نشان میدهد، بیمار شیزوفرن ادعا میکند موجودی عجیب و غیر معمول با وی سخن میگویند و یا اینکه افراد عجیب و غریبی را دیده است به گونهای که مردم عادی تصور میکنند شخص دیوانه شده است؛ این بیماری معمولا در افرادی که فقر را به مدت طولانی تجربه کردهاند بوجود میآید و همراه با گوشه گیری طولانی است؛ اسکیزوفرنی بیشتر در افرادی رخ میدهد که در کودکی و نوجوانی از حمایت والدین برخوردار نبودهاند، این افراد از فعالیت جنسی بالائی برخوردارند و در این راه حاضرند به هر کاری دست بزنند، لذا ابتلا به بیماریهای مقاربتی هم در ایشان بیشتر است.
اکنون دنبال نشانههائی میگردیم که محمد ابن عبدالله از خود به جا گذاشته است.
اگر به شخصیت او نگاه کنیم متوجه میشویم که وی دوران کودکی سختی را گذرانده است و در این دوران از نعمت داشتن پدر و مادر محروم بوده است به گونهای که نخست پدربزرگش و سپس عمویش سرپرست او میشوند تا اینکه او را تحویل زنی اعرابی (بیابان نشین چوپان) میدهند، خوب به این حدیث که از احادیث معتبر اسلامی است توجه فرمائید:
محمد در توصیف دروان کودکی خویش که تحت نظر حلیمه سعدیه و به دور از خانواده بود میگوید: دو فرشته در حالی که من در بیابان بودم مرا گرفتند و سینهام را شکافتند بدون اینکه نه احساس درد نمایم و نه احساس خونریزی، پس از آن یکی به دیگری گفت که غل و غش را خارج کن و مهربانی و دلسوزی را وارد کن، آن دو تکه گوشتی که مانند خون لخته شده بود را از سینهام خارج کردند و دور انداختند...(مسند احمد ابن حنبل/ مسند الانصار / حدیث محمد ابن ابی کعب عن ابیه).
اگر فرض کنیم او راست میگوید پس یا اینکه واقعا در کودکی تصور میکند که چنین داستانی رخ داده یا اینکه این گمان بعدها در او شکل گرفت، البته او دوبار دیگر هم چنین ادعائی را مطرح نمود، جالب است که بدانید در یکی از این موارد او ادعا دارد در بزرگسالی در حالی که در خانهاش بود، سقف خانه شکافته شد و فرشتگان با تشتی از جنس طلا که پر از حکمت و معرفت بود سینهاش را شستشو دادند و ...(صحیح بخاری/کتاب الصلاه/ باب کیف فرضت الصلاه فی الاسراء) شرح به همراه متن عربی حدیث
زمانی که محمد ادعا داشت فرشتهای به نام جبرئیل این سخنان (قرآن) را به او یاد میدهد، مردم وی را دیوانه تصور کردند، او در پاسخ از قول الله میگوید:
وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ (تکویر/18) سوگند به صبح هنگامی که نفس بکشد.إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِیمٍ (تکویر/19) كه سخن فرستادهی (جبرئیل) بزرگوارى است. ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَكِینٍ (تکویر/20) كه قدرتمند است و نزد صاحب عرش جایگاه والا دارد. مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ (تکویر/21) فرمانبردار و امانتدار است. وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ (تکویر/22) و همسخن شما دیوانه نیست. وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ (تکویر/23) و قطعا آن (فرشته) را در افق روشن دیده است. وَقَالُواْ یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (حجر/6) و گفتند: اى كسى كه ذکر( قرآن ) بر او فرود آمده، به یقین تو دیوانهاى.
و یا:
أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ (مؤمنون/70) یا میگویند او جنی (دیوانه) شده؛ چنین نیست (سخن) حق برایشان آورده است و بیشترشان روی گردانند.
دلیل اینکه چنین گمانی بر او داشتند این بود که او ادعا میکرد موجودی به نام جبرئیل این سخنان را به وی میآموزد، مردم نیز میگفتند اگر راست میگوئی جیرئیل را به ما نشان بده:
لَّوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (حجر/7) اگر راست میگوئى چرا فرشتهها را پیش ما نمیآورى!؟ مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (قلم/2) تو به لطف پروردگارت دیوانه نیستى. و چندین آیههای دیگر...
قرطبی از مفسران بزرگ قرآن در تفسیر آیات سوره تکویر که در بالا بیان شده از قول محمد میگوید (نقل به مضمون) رسول الله (ص) از جبرئیل خواست تا چهرهی واقعی خودش را نشان دهد، آن دو با هم وعده کردند که در کوه عرفات این کار صورت گیرد، رسول الله (ص) در حالی جبرئیل را دید که او کل مغرب و مشرق را پر کرده بود، سرش در آسمان بود و پایش روی زمین؛ او با مشاهده چهره واقعی جبرئیل از خود بیخود گردید؛ پس جبرئیل به صورت سابقش درآمد و گفت ای محمد، اگر اسرافیل را ببینی چه می کنی؟ او سرش زیر عرش است و پایش بر زمین هفتم و عرش بر شانهی اوست، او گاهی اوقات مانند گنجشکی میگردد که عرش را حمل میکند... (1)
آیات دیگر قرآن در همین مورد:
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى (نجم/1) سوگند به ستاره هنگامی که فرو آید. مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى (نجم/2) همسخن شما نه دیوانه و نه گمراه شده است...عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى (نجم/5) آن نیرومندبه او آموخته است. ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى (نجم/6) نیرومندى كه بر هر چیز مسلط است. وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى (نجم/7) در حالى كه او در افق بالا بود. ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (نجم/8) سپس نزدیک شد فرو آمد. فَكَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی (نجم/9) تا آنكه فاصلهاش به اندازه دو كمان یا كمتر شد. فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (نجم/10) آنگاه به بندهاش آنچه را باید وحى كند وحى کرد. ( این هم یکی از تناقضات قرآن است که در اینجا محمد در ابتدای اسلام خود را بندهی جبرئیل میداند). مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (نجم/11) آنچه که دلش دید هرگز دروغ نمیگوید. أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى (نجم/12) آیا در آنچه دیده است با او جدال مىكنید؟ وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى (نجم/13) و قطعا بار دیگر هم او را دیده است. عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى (نجم/14) نزدیک درخت کُنار المنتهی. عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (نجم/15) (همان درختی ) كه باغ مأوی کنارش است. إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَى (نجم/16) آنگاه كه درخت کنار را آنچه پوشیده بود پوشیده بود.
ابن کثیر از قول احمد ابن حنبل و او هم به نقل از محمد در تفسیر آیات بالا میگوید: رسول الله تنها دو بار جبرئیل را به صورت واقعی اش دید (یکی قبلا اشاره کردم)...و دیگری: رسول الله جبرئیل را به شکل اصلی اش دید در حالی که او 600 بال داشت و هر بالش افق را پوشانیده بود و از بالهایش نورهای رنگین و دُر و یاقوت میریخت.(2)
در کتاب صحیح بخاری همین موضوع یعنی پوشانیدن افق بوسیله جبرئیل نیز آمده است (کتاب فتح الباری فی شرح صحیح بخاری/کتاب بدا الخلق/باب ذکر الملائکه)
در آن زمان با توجه به آیه پائین علاوه بر دیوانگی عدهای هم محترمانه به محمد میگفتند که چشم تو چیزی دیگری را دیده که تو احساس کردی فرشته است و در واقع به او میگفتند که دچار توهم شدی، او در پاسخ میگوید:
مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى (نجم/17) این دیده (چشم محمد) منحرف نشد و سرپیچی نکرد.... در ادامه همین سوره اقدام به تعریف از لات و عزی و منات میکند و داستان غرانیق و ایه های شیطانی رخ میدهد.... شرح
اما چگونه شد که محمد با دیدن چنین موجودی تصور نمود که قاصد خداست و چیزهائی که گمان داشت میشنود، سخنان خدا میباشد؟
او گمان کرد موجودی را دیده است که به وی میگوید بخوان به نام پروردگارت که تو را از خون بسته پدید آورد، ترسید و به خانه رفت، خود را درون ملافهای پوشانید؛ او در ابتدا هرگز نگفت که من پیامبر هستم؛ خدیجه هم از پسر عمویش ورقه بن نوفل خواست تا نزد شوهرش بیاید؛ ورقه از محمد خواست تا آنچه که دیده است را بیان نماید، پس از شنیدن سخنان محمد گفت که او گابریل (گبرئیل) و یا به عربی جبرئیل را دیده است و به وی یادآوردی نمود که تو پیامبر خدا هستی، پس از این موضوع بود که محمد احساس کرد که همان موجود دوباره نزد او آمده و از او میخواهد که خود را پنهان نکند، برخیزد و پروردگارش را به بزرگی یاد نماید، لباسهایش را پاک کند و به مردم هشدار دهد در حالی که بر صندلی مابین آسمان و زمین نشسته بود:
یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ (مدثر/1) ای کسی که خود را در پتو پوشانیدهای. قُمْ فَأَنذِرْ (مدثر/2) برخیز و هشدار بده. وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ (مدثر/3) و پروردگارت را به بزرگی یاد کن. وَثِیَابَكَ فَطَهِّرْ (مدثر/4) و جامه هایت را پاک کن. وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ (مدثر/5) و پلیدی را از خود دور کن. ....
بخاری در صحیحش در مورد چگونگی نزول وحی از قول عایشه به نقل از محمد میگوید:
در ابتدا وحی به صورت رویا صادقه بر رسول الله (ص) آغاز شد و تمام خوابهای رسول الله به صورت واقعی و مانند فلق صبح (نوری که در آسمان پیش از سحرگاه در مناطق با فاصله نه چندان زیاد از استوا دیده میشود بر او میآمد) پس از این تنهائی را دوست میداشت، او در غار حرا با خود خلوت میکرد و شبهای زیادی را پیش از اینکه نزد خانوادهاش برگردد عبادت میکرد و (پس از اتمام جیره غذائیاش) نزد خدیجه بر میگشت و همین کار را تکرار مینمود؛ تا اینکه حق نزدش آمد و او در غار حرا بود و فرشته گفت: بخوان، گفت: نمیتوانم بخوانم،(او گفت) پس مرا گرفت و کاملا پوشانید تا اینکه دست و پا زدم سپس رهایم کرد و گفت بخوان، گفتم: نمیتوانم بخوانم، و دوباره همان کار را با من کرد و رهایم نمود و گفت بخوان: گفتم نمیتوانم بخوانم و برای بار سوم هم همان کار را با من کرد و گفت: " بخوان به نام پروردگارت که پدید آوردنده است، انسان را از خون بسته پدید آورد، بخوان و پروردگارت گرامی تر است" پس رسول الله (ص) در حالی که دلش میلرزید نزد خدیجه دختر خویلد (رض) برگشت و گفت: مرا بپوشانید مرا بپوشانید پس او را پوشانید تا اینکه وحشت از او رفت، پس آنچه که اتفاق افتاده بود به خدیجه بازگو نمود خدیجه گفت: هرگز نترس، به خدا الله تو را شرمگین نمیکند، تو به رحمت رسیدی و همه چیز را بر میداری و آنچه که از دست رفته را به دست میگیری... تا اینکه خدیجه نزد ورقه پسر نوفل پسر اسد پسر عبدالعزیز، پسرعمویش رفت او کسی بود که در جاهلیت مسیحی شده بود، او به زبان عبری آشنائی داشت و انجیل به زبان عبری از آنچه که خدا خواسته بود بازگو میکرد، او پیرمردی بود (که در اواخر عمرش) نابینا شد؛ (خدیجه گفت) ای پسر عمو، به سخنان پسر برادرت گوش کن، پس ورقه به او گفت: ای پسر برادرم، چه دیدی؟ پس رسول الله ماجرای آنچه که دیده بود را تعریف کرد، ورقه به او گفت: این همان فرشتهای است که الله بر موسی نازل کرد، ای کاش زمانی که مردم تو را اخراج میکنند من زنده باشم، پس رسول الله (ص) گفت: حتی بزرگانش هم؟ ورقه گفت: بله، هرگز مردی مانند تو نیامده و اگر من تو را دریافتم یاریات میدهم، ولی ورقه پس از وحی وفات یافت و وحی برای مدتی متوقف شد. بخاری در ادامه از قول محمد به نقل از جابر این عبدالله انصاری میگوید که رسول الله درباره زمان وحی میگفت من راه میرفتم که صدائی را از آسمان شنیدم، پس سرم را بالا گرفتم و فرشته ای که در حرا دیده بودم را دوباره دیدم در حالی که بر صندلی بین زمین و آسمان نشسته بود میگوید" ای کسی که خود را پوشاننده در پتو هستی برخیز ... (صحیح بخاری/ کتاب بدأ الوحی جزء یکم) (3)
آنچه که در اینجا جلب توجه میکند این است که وحی پس از اینکه ورقه بن نوفل از دنیا رفت برای مدتی متوقف گردید.
و باز بخاری در همین رابطه حدیثی از محمد نقل می کند:
من راه می رفتم که صدائی را شنیدم و سرم را بالا گرفتم، پس فرشتهای که در حرا نزدم بود بر صندلی بین آسمان و زمین نشسته بود ترس تمام وجودم را گرفت پس به خانه برگشتم و گفتم مرا بپوشانید؛ پس الله تعالی آیهی "ای کسی که خود را در پتو پیچیدهای برخیز ..." را نازل کرد ....(صحیح بخاری /کتاب تفسیر القرآن، سوره مدثر) (4). احادیث مانند این در منابع زیادی آمده است.
و این آیات:
یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ (مزمل /1) اى مرد جامه بر خود پیچیده. قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا (مزمل/2) امشب را بیدار باش مگر اندکی از آن. (بیشتر امشب را بیدار باش) نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا (مزمل/3) نیمی از آن (شب) یا اندكى از نیمه كم کن. ...
در صحیح مسلم، کتاب الفصائل، باب عرق النبی (ص) فی البرد و حین یاتیه الوحی و همچنین در صحیح بخاری کتاب بدأ الوحی باب بدأ الوحی از قول الحارث ابن هشام گفته شده که از رسول الله پرسیدم وحی چگونه بر تو میآید؟ و او پاسخ میدهد که گاهی اوقات مانند صدای جیرینگ جیرنگ زنگ یا شدیدتر است که به من الهام میشود و مرا به آنچه که میگوید دعوت میکند و گاهی هم فرشته به صورت مردی میآید که مرا صدا میزند و در ادامه همین حدیث در صحیح بخاری از قول عایشه نوشته شده: در روز بسیار سردی او را دیدم که وحی بر او نازل میشد پس به او الهام شد در حالی که بر پیشانیاش عرق بود. لفظ عربی صحیح بخاری (5)
ابن ابی شیبه در مصنفش که از کتب معتبر اسلامی است میگوید:
جبرئیل بر رسول الله (ص) فرود آمد و گفت: بخوان، گفت: چه بخوانم؟ گفت: بخوان، گفت چه بخوانم؟ گفت: بخوان به نام پروردگارت که تو را پدید آورد، پس نزد خدیجه رفت و او را از آنچه که دیده بود آگاه کرد؛ نزد ورقه بن نوفل رفت و به او ماجرا را گفت، پس نوفل گفت: آیا شوهرت صاحب سخن را دید؟ گفت: بله، (نوفل) گفت: همانا شوهرت پیامبر است و از سوی امتش مبتلا به گرفتاری میگردد (المصنف ابن ابی شیبه/کتاب المغازی/باب ما جاء فی مبعث النبی جلد 8 صفحه 438، حدیث 2) (6)
هنگامی که رسول الله صدائی را شنید که می گوید یا محمد، او پا به فرار گذاشت، نزد خدیجه رفت، ماجرا را بیان نمود و به او گفت: ای خدیجه، می ترسم که عقلم دچار توهم شده باشد؛ من چیزی شنیدم که مرا صدا می زد، آن را نمی دیدم و فرار کردم، او مرا صدا میزد... سپس به ابوبکر که یار او در جاهلیت بود ماجرایش را بیان کرد و ابوبکر را با دستانش گرفت و نزد ورقه بن نوفل رفت و به او گفت آنچه که خدیجه گفته بود، ورقه به او گفت: آیا چیزی را دیدی؟ گفت نه؛ ولی صدایش را شنیدم و فرار کردم ولی او نزد من بود، (ورقه) گفت: گواهی می دهم که تو پیامبر خدا هستی تو همان کسی هستی که عیسی بشارتش را داده است... و اگر به جنگ امر شدی من با تو هستم؛ پس از اینکه ورقه مُرد، رسول الله گفت که آن کشیش را در بهشت دیدم که جامه سبزی پوشیده بود. (المصنف ابن ابی شیبه/کتاب المغازی/باب ما جاء فی مبعث النبی، جلد 8 صفحه 438 حدیث 3 ) (7) این حدیث در سیره ابن اسحق صفحه 113 و دلایل النبوه بیهقی جلد 2 صفحه 158 هم بیان شده.
با بررسی اسلام به این نکته پی میبریم که بسیاری از تعالیم این دین چیزی جز خرافه و اوهام نیستند، پرسشی که به ذهن میرسد این است که آیا شخص محمد ابن عبدالله به سخنانش اعتقاد داشت یا نه؟ در اینجا دو فرضیه مطرح میگردد:
1- او انسان شیادی بود که هدفی جز سوء استفاده از سادگی مردم نداشت.
2- او واقعا اعتقاد داشت که کسی به او چنین سخنانی القا میکند.
البته فرضیه سومی هم مطرح میگردد و آن اینکه ترکیبی از این دو درست است، یعنی او فکر میکرد با خدائی به نام الله از طریق فرشتهای به نام جبرئیل در ارتباط است و هر ایدهای که به ذهن او میرسد در واقع وحی خداست؛ به نظر من در ابتدای ادعای او مبنی بر واسطه بین خدا و مردم بودن، فرض نخست نمیتواند زیاد با واقعیت زمان وی سازگار باشد؛ زیرا درست است که وی در اواخر عمر به تمام آنچه که میخواست با ارتکاب بدترین جنایات تاریخی رسید، اما سالهای ابتدائی که او ادعای ارتباط با خدا به واسطه فرشتهای به نام جبرئیل را داشت، زیر فشار بسیار بود؛ پس ناچاریم که فرضیه دوم را بپذیریم، یعنی اینکه او واقعا تصور میکرد خدا به واسطه جبرئیل او را مأمور کرده که پیامش را به انسانها برساند، از آنجائی که بسیاری از سخنانی که او از قول خدایش بیان نموده مانند دشنام دادن و درگیر شدن این خدا با ابولهب و زنش و .... درست مانند رفتار انسان عصبانی از شرایط زمان است؛ لذا جای شکی باقی نمیماند که این سخنان هرگز نمیتواند سخن خدائی باشد که پرودگار کل بشر است،( البته با فرض پذیرش وجود چنین خدائی)؛ بنابراین راهی وجود ندارد جز اینکه بپذیریم او واقعا تصور میکرد که کس یا کسانی با اشکال گاه انسانی و گاه ملکوتی با او در تماسند؛ پس راهی جز اینکه او انسان متوهمی بوده باقی نمیماند، اما پرسش:
آیا ممکن است چنین توهمی در انسان بوجود آید؟
برای پاسخ به این پرسش سراغ دانش روانپزشکی میرویم، با بررسی این شاخه از دانش پزشکی متوجه میشویم که بیماری به نام اسکیزوفرنی (Schizophrenia) یا شیزوفرنی (شیزوفرنیا) وجود دارد که خود را به صورت توهم سمعی (شنیداری) و بصری (دیداری) نشان میدهد، بیمار شیزوفرن ادعا میکند موجودی عجیب و غیر معمول با وی سخن میگویند و یا اینکه افراد عجیب و غریبی را دیده است به گونهای که مردم عادی تصور میکنند شخص دیوانه شده است؛ این بیماری معمولا در افرادی که فقر را به مدت طولانی تجربه کردهاند بوجود میآید و همراه با گوشه گیری طولانی است؛ اسکیزوفرنی بیشتر در افرادی رخ میدهد که در کودکی و نوجوانی از حمایت والدین برخوردار نبودهاند، این افراد از فعالیت جنسی بالائی برخوردارند و در این راه حاضرند به هر کاری دست بزنند، لذا ابتلا به بیماریهای مقاربتی هم در ایشان بیشتر است.
اکنون دنبال نشانههائی میگردیم که محمد ابن عبدالله از خود به جا گذاشته است.
اگر به شخصیت او نگاه کنیم متوجه میشویم که وی دوران کودکی سختی را گذرانده است و در این دوران از نعمت داشتن پدر و مادر محروم بوده است به گونهای که نخست پدربزرگش و سپس عمویش سرپرست او میشوند تا اینکه او را تحویل زنی اعرابی (بیابان نشین چوپان) میدهند، خوب به این حدیث که از احادیث معتبر اسلامی است توجه فرمائید:
محمد در توصیف دروان کودکی خویش که تحت نظر حلیمه سعدیه و به دور از خانواده بود میگوید: دو فرشته در حالی که من در بیابان بودم مرا گرفتند و سینهام را شکافتند بدون اینکه نه احساس درد نمایم و نه احساس خونریزی، پس از آن یکی به دیگری گفت که غل و غش را خارج کن و مهربانی و دلسوزی را وارد کن، آن دو تکه گوشتی که مانند خون لخته شده بود را از سینهام خارج کردند و دور انداختند...(مسند احمد ابن حنبل/ مسند الانصار / حدیث محمد ابن ابی کعب عن ابیه).
اگر فرض کنیم او راست میگوید پس یا اینکه واقعا در کودکی تصور میکند که چنین داستانی رخ داده یا اینکه این گمان بعدها در او شکل گرفت، البته او دوبار دیگر هم چنین ادعائی را مطرح نمود، جالب است که بدانید در یکی از این موارد او ادعا دارد در بزرگسالی در حالی که در خانهاش بود، سقف خانه شکافته شد و فرشتگان با تشتی از جنس طلا که پر از حکمت و معرفت بود سینهاش را شستشو دادند و ...(صحیح بخاری/کتاب الصلاه/ باب کیف فرضت الصلاه فی الاسراء) شرح به همراه متن عربی حدیث
زمانی که محمد ادعا داشت فرشتهای به نام جبرئیل این سخنان (قرآن) را به او یاد میدهد، مردم وی را دیوانه تصور کردند، او در پاسخ از قول الله میگوید:
وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ (تکویر/18) سوگند به صبح هنگامی که نفس بکشد.إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِیمٍ (تکویر/19) كه سخن فرستادهی (جبرئیل) بزرگوارى است. ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَكِینٍ (تکویر/20) كه قدرتمند است و نزد صاحب عرش جایگاه والا دارد. مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ (تکویر/21) فرمانبردار و امانتدار است. وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ (تکویر/22) و همسخن شما دیوانه نیست. وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ (تکویر/23) و قطعا آن (فرشته) را در افق روشن دیده است. وَقَالُواْ یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (حجر/6) و گفتند: اى كسى كه ذکر( قرآن ) بر او فرود آمده، به یقین تو دیوانهاى.
و یا:
أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ (مؤمنون/70) یا میگویند او جنی (دیوانه) شده؛ چنین نیست (سخن) حق برایشان آورده است و بیشترشان روی گردانند.
دلیل اینکه چنین گمانی بر او داشتند این بود که او ادعا میکرد موجودی به نام جبرئیل این سخنان را به وی میآموزد، مردم نیز میگفتند اگر راست میگوئی جیرئیل را به ما نشان بده:
لَّوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (حجر/7) اگر راست میگوئى چرا فرشتهها را پیش ما نمیآورى!؟ مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (قلم/2) تو به لطف پروردگارت دیوانه نیستى. و چندین آیههای دیگر...
قرطبی از مفسران بزرگ قرآن در تفسیر آیات سوره تکویر که در بالا بیان شده از قول محمد میگوید (نقل به مضمون) رسول الله (ص) از جبرئیل خواست تا چهرهی واقعی خودش را نشان دهد، آن دو با هم وعده کردند که در کوه عرفات این کار صورت گیرد، رسول الله (ص) در حالی جبرئیل را دید که او کل مغرب و مشرق را پر کرده بود، سرش در آسمان بود و پایش روی زمین؛ او با مشاهده چهره واقعی جبرئیل از خود بیخود گردید؛ پس جبرئیل به صورت سابقش درآمد و گفت ای محمد، اگر اسرافیل را ببینی چه می کنی؟ او سرش زیر عرش است و پایش بر زمین هفتم و عرش بر شانهی اوست، او گاهی اوقات مانند گنجشکی میگردد که عرش را حمل میکند... (1)
آیات دیگر قرآن در همین مورد:
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى (نجم/1) سوگند به ستاره هنگامی که فرو آید. مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى (نجم/2) همسخن شما نه دیوانه و نه گمراه شده است...عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى (نجم/5) آن نیرومندبه او آموخته است. ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى (نجم/6) نیرومندى كه بر هر چیز مسلط است. وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى (نجم/7) در حالى كه او در افق بالا بود. ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (نجم/8) سپس نزدیک شد فرو آمد. فَكَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی (نجم/9) تا آنكه فاصلهاش به اندازه دو كمان یا كمتر شد. فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (نجم/10) آنگاه به بندهاش آنچه را باید وحى كند وحى کرد. ( این هم یکی از تناقضات قرآن است که در اینجا محمد در ابتدای اسلام خود را بندهی جبرئیل میداند). مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (نجم/11) آنچه که دلش دید هرگز دروغ نمیگوید. أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى (نجم/12) آیا در آنچه دیده است با او جدال مىكنید؟ وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى (نجم/13) و قطعا بار دیگر هم او را دیده است. عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى (نجم/14) نزدیک درخت کُنار المنتهی. عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (نجم/15) (همان درختی ) كه باغ مأوی کنارش است. إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَى (نجم/16) آنگاه كه درخت کنار را آنچه پوشیده بود پوشیده بود.
ابن کثیر از قول احمد ابن حنبل و او هم به نقل از محمد در تفسیر آیات بالا میگوید: رسول الله تنها دو بار جبرئیل را به صورت واقعی اش دید (یکی قبلا اشاره کردم)...و دیگری: رسول الله جبرئیل را به شکل اصلی اش دید در حالی که او 600 بال داشت و هر بالش افق را پوشانیده بود و از بالهایش نورهای رنگین و دُر و یاقوت میریخت.(2)
در کتاب صحیح بخاری همین موضوع یعنی پوشانیدن افق بوسیله جبرئیل نیز آمده است (کتاب فتح الباری فی شرح صحیح بخاری/کتاب بدا الخلق/باب ذکر الملائکه)
در آن زمان با توجه به آیه پائین علاوه بر دیوانگی عدهای هم محترمانه به محمد میگفتند که چشم تو چیزی دیگری را دیده که تو احساس کردی فرشته است و در واقع به او میگفتند که دچار توهم شدی، او در پاسخ میگوید:
مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى (نجم/17) این دیده (چشم محمد) منحرف نشد و سرپیچی نکرد.... در ادامه همین سوره اقدام به تعریف از لات و عزی و منات میکند و داستان غرانیق و ایه های شیطانی رخ میدهد.... شرح
اما چگونه شد که محمد با دیدن چنین موجودی تصور نمود که قاصد خداست و چیزهائی که گمان داشت میشنود، سخنان خدا میباشد؟
او گمان کرد موجودی را دیده است که به وی میگوید بخوان به نام پروردگارت که تو را از خون بسته پدید آورد، ترسید و به خانه رفت، خود را درون ملافهای پوشانید؛ او در ابتدا هرگز نگفت که من پیامبر هستم؛ خدیجه هم از پسر عمویش ورقه بن نوفل خواست تا نزد شوهرش بیاید؛ ورقه از محمد خواست تا آنچه که دیده است را بیان نماید، پس از شنیدن سخنان محمد گفت که او گابریل (گبرئیل) و یا به عربی جبرئیل را دیده است و به وی یادآوردی نمود که تو پیامبر خدا هستی، پس از این موضوع بود که محمد احساس کرد که همان موجود دوباره نزد او آمده و از او میخواهد که خود را پنهان نکند، برخیزد و پروردگارش را به بزرگی یاد نماید، لباسهایش را پاک کند و به مردم هشدار دهد در حالی که بر صندلی مابین آسمان و زمین نشسته بود:
یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ (مدثر/1) ای کسی که خود را در پتو پوشانیدهای. قُمْ فَأَنذِرْ (مدثر/2) برخیز و هشدار بده. وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ (مدثر/3) و پروردگارت را به بزرگی یاد کن. وَثِیَابَكَ فَطَهِّرْ (مدثر/4) و جامه هایت را پاک کن. وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ (مدثر/5) و پلیدی را از خود دور کن. ....
بخاری در صحیحش در مورد چگونگی نزول وحی از قول عایشه به نقل از محمد میگوید:
در ابتدا وحی به صورت رویا صادقه بر رسول الله (ص) آغاز شد و تمام خوابهای رسول الله به صورت واقعی و مانند فلق صبح (نوری که در آسمان پیش از سحرگاه در مناطق با فاصله نه چندان زیاد از استوا دیده میشود بر او میآمد) پس از این تنهائی را دوست میداشت، او در غار حرا با خود خلوت میکرد و شبهای زیادی را پیش از اینکه نزد خانوادهاش برگردد عبادت میکرد و (پس از اتمام جیره غذائیاش) نزد خدیجه بر میگشت و همین کار را تکرار مینمود؛ تا اینکه حق نزدش آمد و او در غار حرا بود و فرشته گفت: بخوان، گفت: نمیتوانم بخوانم،(او گفت) پس مرا گرفت و کاملا پوشانید تا اینکه دست و پا زدم سپس رهایم کرد و گفت بخوان، گفتم: نمیتوانم بخوانم، و دوباره همان کار را با من کرد و رهایم نمود و گفت بخوان: گفتم نمیتوانم بخوانم و برای بار سوم هم همان کار را با من کرد و گفت: " بخوان به نام پروردگارت که پدید آوردنده است، انسان را از خون بسته پدید آورد، بخوان و پروردگارت گرامی تر است" پس رسول الله (ص) در حالی که دلش میلرزید نزد خدیجه دختر خویلد (رض) برگشت و گفت: مرا بپوشانید مرا بپوشانید پس او را پوشانید تا اینکه وحشت از او رفت، پس آنچه که اتفاق افتاده بود به خدیجه بازگو نمود خدیجه گفت: هرگز نترس، به خدا الله تو را شرمگین نمیکند، تو به رحمت رسیدی و همه چیز را بر میداری و آنچه که از دست رفته را به دست میگیری... تا اینکه خدیجه نزد ورقه پسر نوفل پسر اسد پسر عبدالعزیز، پسرعمویش رفت او کسی بود که در جاهلیت مسیحی شده بود، او به زبان عبری آشنائی داشت و انجیل به زبان عبری از آنچه که خدا خواسته بود بازگو میکرد، او پیرمردی بود (که در اواخر عمرش) نابینا شد؛ (خدیجه گفت) ای پسر عمو، به سخنان پسر برادرت گوش کن، پس ورقه به او گفت: ای پسر برادرم، چه دیدی؟ پس رسول الله ماجرای آنچه که دیده بود را تعریف کرد، ورقه به او گفت: این همان فرشتهای است که الله بر موسی نازل کرد، ای کاش زمانی که مردم تو را اخراج میکنند من زنده باشم، پس رسول الله (ص) گفت: حتی بزرگانش هم؟ ورقه گفت: بله، هرگز مردی مانند تو نیامده و اگر من تو را دریافتم یاریات میدهم، ولی ورقه پس از وحی وفات یافت و وحی برای مدتی متوقف شد. بخاری در ادامه از قول محمد به نقل از جابر این عبدالله انصاری میگوید که رسول الله درباره زمان وحی میگفت من راه میرفتم که صدائی را از آسمان شنیدم، پس سرم را بالا گرفتم و فرشته ای که در حرا دیده بودم را دوباره دیدم در حالی که بر صندلی بین زمین و آسمان نشسته بود میگوید" ای کسی که خود را پوشاننده در پتو هستی برخیز ... (صحیح بخاری/ کتاب بدأ الوحی جزء یکم) (3)
آنچه که در اینجا جلب توجه میکند این است که وحی پس از اینکه ورقه بن نوفل از دنیا رفت برای مدتی متوقف گردید.
و باز بخاری در همین رابطه حدیثی از محمد نقل می کند:
من راه می رفتم که صدائی را شنیدم و سرم را بالا گرفتم، پس فرشتهای که در حرا نزدم بود بر صندلی بین آسمان و زمین نشسته بود ترس تمام وجودم را گرفت پس به خانه برگشتم و گفتم مرا بپوشانید؛ پس الله تعالی آیهی "ای کسی که خود را در پتو پیچیدهای برخیز ..." را نازل کرد ....(صحیح بخاری /کتاب تفسیر القرآن، سوره مدثر) (4). احادیث مانند این در منابع زیادی آمده است.
و این آیات:
یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ (مزمل /1) اى مرد جامه بر خود پیچیده. قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا (مزمل/2) امشب را بیدار باش مگر اندکی از آن. (بیشتر امشب را بیدار باش) نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا (مزمل/3) نیمی از آن (شب) یا اندكى از نیمه كم کن. ...
در صحیح مسلم، کتاب الفصائل، باب عرق النبی (ص) فی البرد و حین یاتیه الوحی و همچنین در صحیح بخاری کتاب بدأ الوحی باب بدأ الوحی از قول الحارث ابن هشام گفته شده که از رسول الله پرسیدم وحی چگونه بر تو میآید؟ و او پاسخ میدهد که گاهی اوقات مانند صدای جیرینگ جیرنگ زنگ یا شدیدتر است که به من الهام میشود و مرا به آنچه که میگوید دعوت میکند و گاهی هم فرشته به صورت مردی میآید که مرا صدا میزند و در ادامه همین حدیث در صحیح بخاری از قول عایشه نوشته شده: در روز بسیار سردی او را دیدم که وحی بر او نازل میشد پس به او الهام شد در حالی که بر پیشانیاش عرق بود. لفظ عربی صحیح بخاری (5)
ابن ابی شیبه در مصنفش که از کتب معتبر اسلامی است میگوید:
جبرئیل بر رسول الله (ص) فرود آمد و گفت: بخوان، گفت: چه بخوانم؟ گفت: بخوان، گفت چه بخوانم؟ گفت: بخوان به نام پروردگارت که تو را پدید آورد، پس نزد خدیجه رفت و او را از آنچه که دیده بود آگاه کرد؛ نزد ورقه بن نوفل رفت و به او ماجرا را گفت، پس نوفل گفت: آیا شوهرت صاحب سخن را دید؟ گفت: بله، (نوفل) گفت: همانا شوهرت پیامبر است و از سوی امتش مبتلا به گرفتاری میگردد (المصنف ابن ابی شیبه/کتاب المغازی/باب ما جاء فی مبعث النبی جلد 8 صفحه 438، حدیث 2) (6)
هنگامی که رسول الله صدائی را شنید که می گوید یا محمد، او پا به فرار گذاشت، نزد خدیجه رفت، ماجرا را بیان نمود و به او گفت: ای خدیجه، می ترسم که عقلم دچار توهم شده باشد؛ من چیزی شنیدم که مرا صدا می زد، آن را نمی دیدم و فرار کردم، او مرا صدا میزد... سپس به ابوبکر که یار او در جاهلیت بود ماجرایش را بیان کرد و ابوبکر را با دستانش گرفت و نزد ورقه بن نوفل رفت و به او گفت آنچه که خدیجه گفته بود، ورقه به او گفت: آیا چیزی را دیدی؟ گفت نه؛ ولی صدایش را شنیدم و فرار کردم ولی او نزد من بود، (ورقه) گفت: گواهی می دهم که تو پیامبر خدا هستی تو همان کسی هستی که عیسی بشارتش را داده است... و اگر به جنگ امر شدی من با تو هستم؛ پس از اینکه ورقه مُرد، رسول الله گفت که آن کشیش را در بهشت دیدم که جامه سبزی پوشیده بود. (المصنف ابن ابی شیبه/کتاب المغازی/باب ما جاء فی مبعث النبی، جلد 8 صفحه 438 حدیث 3 ) (7) این حدیث در سیره ابن اسحق صفحه 113 و دلایل النبوه بیهقی جلد 2 صفحه 158 هم بیان شده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر