داستان ساخته شدن مسجد جمکران، مکان مقدسی که زمینش غصبی است
داستان ساخته شدن مسجد جمکران یکی از خندهدارترین داستانهای دینی و در عین حال دردناکترین آنهاست، این داستان ترکیبی است ازخرافه و نیرنگ؛ کسانیکه این داستان را سرائیدهاند بیگمان مخاطبانشان را نادان تصور نموده اند.
این چه امام زمانی است که چند صد نفر به دورش سجده مینمایند؟(شرح در پائین)
این چه مکانی دینی است که مقدسترین مکان روی کرهی زمین و از کعبه هم مقدستر است؟
میگویند خضر در کنار امام مهدی نشسته بود و او هم چهاربالش تکیه زده بود؛ آیا خرافهتر از این خرافات دیدهاید؟
این چه امام زمانی است که زمین مردم را به تصرف خود در میآورد و نه تنها این زمین را به زور غصب مینماید، بلکه اجارهی آن را از کشاورز بیچاره طلب مینماید؟
این چه امام زمانی است، برای اینکه ثابت کند زمین متعلق به اوست، فرزندان کشاورز را میکشد و تهدید بدتری هم مینماید؟
اگر داستان سرایان این داستان از شیادان نیستند، پس شیادی در دنیا وجود ندارد.
آیا هدف جیب آخوند نیست؟
هدف از کندن چاه در این مکان چیست؟
بیان کنندهی این داستان کاملا مسخره آنرا به 1000 سال پیش از خود نسبت میدهد.
اما شرح داستان چگونگی ساخته شدن مسجد جمکران که بر مبنای خواب و مصادره زمین یکی از کشاورزان آن منطقه صورت گرفته است، ماجرائی که بیشتر به افسانه و داستان هزار یک شب شبیه است تا واقعیت:
شیخ عفیف حسن ابن مثله میگوید:
شب سهشنبه، 17 رمضان 393 هجری(قمری)، خوابیده بودم که نصف شب گروهی به خانهی من آمدند، مرا بیدار کردند و گفتند:
برخیز که امام مهدی منتظر توست؛ من برخاستم و آماده شدم، گروهی از بزرگان را دیدم؛ سلام كردم؛ پاسخ دادند، خوشآمد گفتند و مرا به آن جایگاه كه اكنون مسجد جمكران است، بردند.
به آنجا درست نگاه کردم، دیدم تختی گذاشته شده، فرشی زیبا بر آن تخت گستردهاند، بالشهای نیكوئی بر آن فرش گذاشته شده است و جوانی سی ساله بر روی تخت چهار بالش تکیه زده است، پیرمردی کتاب به دست در مقابل او نشسته و بر آن جوان میخواند.
شب سهشنبه، 17 رمضان 393 هجری(قمری)، خوابیده بودم که نصف شب گروهی به خانهی من آمدند، مرا بیدار کردند و گفتند:
برخیز که امام مهدی منتظر توست؛ من برخاستم و آماده شدم، گروهی از بزرگان را دیدم؛ سلام كردم؛ پاسخ دادند، خوشآمد گفتند و مرا به آن جایگاه كه اكنون مسجد جمكران است، بردند.
به آنجا درست نگاه کردم، دیدم تختی گذاشته شده، فرشی زیبا بر آن تخت گستردهاند، بالشهای نیكوئی بر آن فرش گذاشته شده است و جوانی سی ساله بر روی تخت چهار بالش تکیه زده است، پیرمردی کتاب به دست در مقابل او نشسته و بر آن جوان میخواند.
بیش از شصت مرد كه برخی پیراهن سفید و برخی سبز بر تن داشتند، بر گرد او روی زمین نماز میخواندند.
آن پیر مرد كه حضرت خضر بود، من را نشانید؛ حضرت امام (مهدی) مرا به نام خودم خواند و گفت:
پیش ابوالحسن رضا (از شیعیان صاحب قدرت در آنجا) برو و به او بگو:
نزد حسن بن مسلم برود و به او بگوید که تو چند سال است این زمین را آباد میکنی و ما خراب میكنیم؛ 5 سال کشاورزی کردی و امسال دوباره آباد کردن زمین را شروع كردی، اجازه نداری كه دیگر در این زمین کشاورزی كنی، باید هرچه از این زمین سود بردهای، برگردانی تا در این مکان مسجد بنا كنند.
آن پیر مرد كه حضرت خضر بود، من را نشانید؛ حضرت امام (مهدی) مرا به نام خودم خواند و گفت:
پیش ابوالحسن رضا (از شیعیان صاحب قدرت در آنجا) برو و به او بگو:
نزد حسن بن مسلم برود و به او بگوید که تو چند سال است این زمین را آباد میکنی و ما خراب میكنیم؛ 5 سال کشاورزی کردی و امسال دوباره آباد کردن زمین را شروع كردی، اجازه نداری كه دیگر در این زمین کشاورزی كنی، باید هرچه از این زمین سود بردهای، برگردانی تا در این مکان مسجد بنا كنند.
به حسن بن مسلم بگو:
اینجا زمین مقدسی است و حق تعالی این زمین را از میان زمینهای دیگر برگزیده و مقدس كرده است، تو آن را گرفته به زمین خود ملحق كردهای؟! الله دو پسر جوان از تو گرفت و هنوز هم تنبیه نشدهای! اگر از این كار دوری نکنی، بلای خداوند از ناحیهای كه گمان نمیبریی بر تو فرو مییریزد.
حسن بن مثله عرض كرد:
سید و مولای من، من در این مورد نشانی لازم دارم؛ زیرا مردم سخن مرا بدون نشانه و دلیل نمیپذیرند.
امام فرمود:
تو برو رسالت خود را انجام بده، ما در این جا علامتی میگذاریم كه گواه گفتار تو باشد؛ برو به نزد سید ابوالحسن و بگو تا بلند شود و بیاید و آن مرد را بیاورد و سود چند ساله را از او بگیرد و به دیگران دهد تا ساختمان مسجد بسازند و باقی وجوه را بیاورد و مسجد را تمام كند و نیمی از این وجوه را بر این مسجد وقف كردیم كه هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد كنند.
مردم را بگو تا به این موضع تمایل نشان دهند، بزرگ بدارند و چهار ركعت نماز در این جا بگذارند، دو ركعت تحیهی مسجد، در هر ركعت یکبار سوره حمد و هفت بار سوره "قل هو الله احد (بخوانند) و تسبیح ركوع و سجود را هفت بار بگویند و دو ركعت نماز صاحب الزمان بگذارند، بر این نسق كه در (هنگام خواندن سوره) حمد چون به "ایّاك نعبد و ایاک نستعین" برسند، آن را صد بار بگویند و بعد از آن، فاتحه را تا آخر بخوانند؛ ركعت دوم را نیز به همین روش انجام دهند؛ تسبیح ركوع و سجدهها را نیز هفت بار بگویند؛ هنگامی كه نماز تمام شد، یعنی "لا إله الا الله بگویند" و تسبیح فاطمه زهرا را بگویند؛ آن گاه سر بر سجده نهاده، صد بار صلوات بر رسول الله و آلش بفرستند .
و این نقل از لفظ مبارك امام است كه فرمود:
"فمن صلاهما فكنما صلی فی البیت العتیق".
هركس این دو ركعت (یا این دو نماز) را بخواند، گوئی در خانهی كعبه آن را خوانده است.
حسن بن مثله میگوید:
در دل خود گفتم كه تو(خطاب به خودش) این جا را یک زمین عادی خیال میكنی! این جا مسجد حضرت صاحب الزمان است.
پس آن حضرت به من اشاره كردند كه برو؛ چون مقداری راه پیمودم، بار دیگر مرا صدا كردند و فرمودند:
در گلهی جعفر كاشانی (چوپانی) بزی وجود دارد، باید آن بز را بخری؛ اگر مردم پولش را دادند با پول آن خریداری كن، و گرنه پولش را خودت پرداخت كن؛ فردا شب آن بز را بیاور و در این جا ذبح كن؛ آن گاه به راه افتادم؛ یک بار دیگر مرا فرا خواند و فرمود:
هفت روز یا هفتاد روز ما در اینجاییم.
حسن بن مثله میگوید:
من به خانه رفتم و همه شب را در اندیشه بودم تا صبح طلوع كرد؛ نماز صبح خواندم و به نزد علی منذر رفتم و آن داستان را با او در میان نهادم؛ همراه علی منذر به جایگاه دیشب رفتیم؛ او گفت:
به خدا سوگند كه نشان و علامتی که امام فرموده بود، این جا نهاده است و آن این كه حدود مسجد با میخها و زنجیرها مشخص شده است.
آن گاه به نزد سید ابوالحسن الرضا رفتیم؛ چون به خانهاش رسیدیم غلامان و خادمان ایشان گفتند:
شما از جمكران هستید؟ سپس گفتند:
از اول بامداد سید ابوالحسن در انتظار شما است.
پس وارد شدم و سلام گفتم؛ جواب نیكو داد و بسیار احترام كرد و مرا در جائی نیكو نشانید؛ پیش از آن كه من سخن بگویم او سخن آغاز كرد و گفت:
ای حسن بن مثله، من خوابیده بودم؛ شخصی در عالم رؤیا به من گفت:
شخصی به نام حسن بن مثله صبح زود از جمكران پیش تو خواهد آمد، آن چه بگوید اعتماد كن و گفتارش را تصدیق كن كه سخن او سخن ما است؛ هرگز سخن او را رد نكن؛ تو حسن مثله هستى؟
گفتم:
بله!
خادم گفت:
سید از سحر در انتظار توست؛ آنگاه به درون خانه رفتیم؛ سید مرا گرامى داشت و گفت:
اینجا زمین مقدسی است و حق تعالی این زمین را از میان زمینهای دیگر برگزیده و مقدس كرده است، تو آن را گرفته به زمین خود ملحق كردهای؟! الله دو پسر جوان از تو گرفت و هنوز هم تنبیه نشدهای! اگر از این كار دوری نکنی، بلای خداوند از ناحیهای كه گمان نمیبریی بر تو فرو مییریزد.
حسن بن مثله عرض كرد:
سید و مولای من، من در این مورد نشانی لازم دارم؛ زیرا مردم سخن مرا بدون نشانه و دلیل نمیپذیرند.
امام فرمود:
تو برو رسالت خود را انجام بده، ما در این جا علامتی میگذاریم كه گواه گفتار تو باشد؛ برو به نزد سید ابوالحسن و بگو تا بلند شود و بیاید و آن مرد را بیاورد و سود چند ساله را از او بگیرد و به دیگران دهد تا ساختمان مسجد بسازند و باقی وجوه را بیاورد و مسجد را تمام كند و نیمی از این وجوه را بر این مسجد وقف كردیم كه هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد كنند.
مردم را بگو تا به این موضع تمایل نشان دهند، بزرگ بدارند و چهار ركعت نماز در این جا بگذارند، دو ركعت تحیهی مسجد، در هر ركعت یکبار سوره حمد و هفت بار سوره "قل هو الله احد (بخوانند) و تسبیح ركوع و سجود را هفت بار بگویند و دو ركعت نماز صاحب الزمان بگذارند، بر این نسق كه در (هنگام خواندن سوره) حمد چون به "ایّاك نعبد و ایاک نستعین" برسند، آن را صد بار بگویند و بعد از آن، فاتحه را تا آخر بخوانند؛ ركعت دوم را نیز به همین روش انجام دهند؛ تسبیح ركوع و سجدهها را نیز هفت بار بگویند؛ هنگامی كه نماز تمام شد، یعنی "لا إله الا الله بگویند" و تسبیح فاطمه زهرا را بگویند؛ آن گاه سر بر سجده نهاده، صد بار صلوات بر رسول الله و آلش بفرستند .
و این نقل از لفظ مبارك امام است كه فرمود:
"فمن صلاهما فكنما صلی فی البیت العتیق".
هركس این دو ركعت (یا این دو نماز) را بخواند، گوئی در خانهی كعبه آن را خوانده است.
حسن بن مثله میگوید:
در دل خود گفتم كه تو(خطاب به خودش) این جا را یک زمین عادی خیال میكنی! این جا مسجد حضرت صاحب الزمان است.
پس آن حضرت به من اشاره كردند كه برو؛ چون مقداری راه پیمودم، بار دیگر مرا صدا كردند و فرمودند:
در گلهی جعفر كاشانی (چوپانی) بزی وجود دارد، باید آن بز را بخری؛ اگر مردم پولش را دادند با پول آن خریداری كن، و گرنه پولش را خودت پرداخت كن؛ فردا شب آن بز را بیاور و در این جا ذبح كن؛ آن گاه به راه افتادم؛ یک بار دیگر مرا فرا خواند و فرمود:
هفت روز یا هفتاد روز ما در اینجاییم.
حسن بن مثله میگوید:
من به خانه رفتم و همه شب را در اندیشه بودم تا صبح طلوع كرد؛ نماز صبح خواندم و به نزد علی منذر رفتم و آن داستان را با او در میان نهادم؛ همراه علی منذر به جایگاه دیشب رفتیم؛ او گفت:
به خدا سوگند كه نشان و علامتی که امام فرموده بود، این جا نهاده است و آن این كه حدود مسجد با میخها و زنجیرها مشخص شده است.
آن گاه به نزد سید ابوالحسن الرضا رفتیم؛ چون به خانهاش رسیدیم غلامان و خادمان ایشان گفتند:
شما از جمكران هستید؟ سپس گفتند:
از اول بامداد سید ابوالحسن در انتظار شما است.
پس وارد شدم و سلام گفتم؛ جواب نیكو داد و بسیار احترام كرد و مرا در جائی نیكو نشانید؛ پیش از آن كه من سخن بگویم او سخن آغاز كرد و گفت:
ای حسن بن مثله، من خوابیده بودم؛ شخصی در عالم رؤیا به من گفت:
شخصی به نام حسن بن مثله صبح زود از جمكران پیش تو خواهد آمد، آن چه بگوید اعتماد كن و گفتارش را تصدیق كن كه سخن او سخن ما است؛ هرگز سخن او را رد نكن؛ تو حسن مثله هستى؟
گفتم:
بله!
خادم گفت:
سید از سحر در انتظار توست؛ آنگاه به درون خانه رفتیم؛ سید مرا گرامى داشت و گفت:
اى حسن بن مثله من در خواب بودم كه شخصى به من گفت:
حسن ابن مثله از جمكران نزد تو میآید، هر چه او گوید تصدیق كن و به قول او اعتماد بنما كه سخن او سخن ماست و قول او را رد نكن؛ از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم؛ آنگاه من ماجراى شب گذشته را براى وى تعریف كردم؛ سید بلافاصله فرمود تا اسبها را زین نهادند و بیرون آوردند و سوار شدیم، چون به نزدیک روستاى جمكران رسیدیم، گله جعفر كاشانی را دیدیم، آن بز از پس همه گوسفندان میآمد، چون به میان گله رفتم، همین كه بز مرا دید به طرف من دوید، جعفر سوگند یاد كرد كه این بز در گله من نبوده و تاكنون آنرا ندیده بودم.
به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح كرده و هر بیمارى كه گوشت آن را خورد كرد با عنایت حضرت بقیه الله ارواحنا فداه شفا یافت.
حسن ابن مثله از جمكران نزد تو میآید، هر چه او گوید تصدیق كن و به قول او اعتماد بنما كه سخن او سخن ماست و قول او را رد نكن؛ از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم؛ آنگاه من ماجراى شب گذشته را براى وى تعریف كردم؛ سید بلافاصله فرمود تا اسبها را زین نهادند و بیرون آوردند و سوار شدیم، چون به نزدیک روستاى جمكران رسیدیم، گله جعفر كاشانی را دیدیم، آن بز از پس همه گوسفندان میآمد، چون به میان گله رفتم، همین كه بز مرا دید به طرف من دوید، جعفر سوگند یاد كرد كه این بز در گله من نبوده و تاكنون آنرا ندیده بودم.
به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح كرده و هر بیمارى كه گوشت آن را خورد كرد با عنایت حضرت بقیه الله ارواحنا فداه شفا یافت.
ابو الحسن رضا، حسن مسلم را احضار كرده و منافع زمین را از او گرفت و مسجد جمكران را بنا كرد و آن را با چوب پوشانید.
سپس زنجیرها و میخها را با خود به قم برد و در خانه خود گذاشت، هر بیمار و دردمندى كه خود را به آن زنجیرها میمالید، خداى تعالى او را شفاى عاجل میفرمود، پس از فوت سید ابوالحسن، آن زنجیرها ناپدید شد و دیگر كسى آنها را ندید.
(برگرفته از كتاب نجم الثاقب نوری طبرسی، متوفی 1320 هجری )
سپس زنجیرها و میخها را با خود به قم برد و در خانه خود گذاشت، هر بیمار و دردمندى كه خود را به آن زنجیرها میمالید، خداى تعالى او را شفاى عاجل میفرمود، پس از فوت سید ابوالحسن، آن زنجیرها ناپدید شد و دیگر كسى آنها را ندید.
(برگرفته از كتاب نجم الثاقب نوری طبرسی، متوفی 1320 هجری )
قضاوت با شما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر