۱۳۹۴ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

بررسی کامل واقعه کربلا ( قسمت دوم )

بررسی کامل واقعه کربلا و افسانه های القا شده به ما در مورد عاشورا  ( قسمت دوم )

به نظر شما مارک واجبی مورد استفاده امام حسین در کربلا چه بود؟ 

دروغ شاخدار بعدی حرمله و گردن علی اصغر است

این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست که تنها اذهان گنگ و مسخ شده می توانند باورش کند.

داستان از این قرار است:

حسین به علت عطش فراوان (که البته اشاره کردم عطشی در کار نبوده) ، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه میرود و میگوید دست کم به این طفل آب بدهید.از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه آخوندها بگویند. در ظاهر تراژدی واقعا دردناکیست ولی باکمی تامل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان میابیم.

نخست آنکه نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلا گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد.اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است،دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. به عکس زیر توجه کنید تا بهتر متوجه شوید:

پس تیر حرمله به کجا خورده است؟
تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. هیچ دیوانه ای چنین کاری با بچه اش نمی کند زیرا مطمئنا در این حالت نخاع کودک صدمه خواهد دید.
دوم آنکه فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولا 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمیتواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند.شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان.
سوم آنکه برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعا هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت بکند؟
در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، در این صورت باید یه عقل حضرت شک کرد که هم خودش و هم فرزندش را اینگونه به خطر انداخته. او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته.
چهارم که از همه نیز جالبتر است آن است که اصلا کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش میتواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد.
 دروغ سوم،آیا حضرت ابوالفضل دلقک سیرک بوده؟
این داستان آب آوردن ابوالفضل بی سر و ته ترین افسانه عاشوراست. به اندازه ای این داستان مسخره ساخته شده که گمان می کنم با یک بار مرور آن دیگر نیازی به تجزیه نباشد.
داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که بعضی ها ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند.

لطفا یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده میگیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟
دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟
یا اصلا هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آنکه دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ مگر حضرت هنرمند سیرک بوده؟
اصلا دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟
خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ آیا حضرت به خاطر حضرت بودنشان چند لیتر بیشتر از انسان های معمولی خون داشته اند که در میانه راه به دلیل کم خونی نمرده اند یا دست کم از هوش نرفته اند؟
جالب تر اینکه به نظر می رسد روضه خوانان این داستان تخیلی را از  روی تاریخ طبری ، جلد 7 ، صفحه 3007  ساخته اند! این روایت که بالاتر نیز به آن اشاره کردیم این است:
عباس گفت : امده ایم از این اب که از ان ما را بداشته اند بنوشیم گفتند بنوش نوش جانت.عباس گفت تا حسین و این گروه از یارانش که می بینی تشنه اند یک قطره نخواهم نوشید .انگاه عباس به پیادگان گفت مشکها را پر کنند پس از ان کسان نمودار شدند و درگیری اندکی شد. یاران حسین با مشکها بیامدند و اب را پیش وی بردند . (تاریخ طبری ، جلد 7 ، صفحه 3007)
بر اثر زحمت شبانه روزی روضه خوانان و آخوندها روایت بالا تبدیل به افسانه پر سوز و گداز عباس ساقی کربلا در آمده! واقعا آخوندها قدرت داستان سازی خوبی دارند. البته اگر نداشتند هیچ وقت نمی توانستند این گونه بر مردم ما حکومت کنند و بگویند که مثلا ما زندانی سیاسی نداریم. یا خیلی از دروغ های دیگر
ماجرای سانسور شده بعدی داستان عشقی میان یزید و حسین است

درام عشقی حسین ابن علی و یزید

یزید در لشگر خود سرداری دارد که دارای همسری بی اندازه زیبا و خوش بر و رو بنام اورینب است. یزید عاشق و دلباخته اورینب است و به هر حیله‌ای دست زده، با ارسال هدایا، پول و جواهر، خرما و شتر، کنیز و غلام نتوانسته دل اورینب را بدست آورد. یزیدِ عاشق‌پیشه چه شعرها که برای اورینب نسروده.

حسین ابن علی نامه‌های متعددی از هواداران خود ازمردم کوفه دریافت می‌دارد که او را به کوفه فرا می‌خوانند تا با جمع پیروان خود از آن محل بتواند با یزید مقابله کند. او مسلم ابن عقیل را برای بررسی وضعیت بکوفه می‌فرستد. مُسلِم خبرهای خوشی به حسین می‌دهد ولی خیلی‌ها او را از رفتن بکوفه منع می‌کنند ولی حسین مصمم است که برود.

یزید ناامید از همه کار، به پدر مکارش معاویه پناه می‌برد؛ معاویه یزید را راهنمائی می‌کند که سردار را به ماموریت بفرستد تا اورینب در فراق همسر به هوس درآید که باز هم نتیجه نمی‌بخشد. در شهر شایع می‌کنند که اورینب به هوس‌بازی با دیگران مشغول است و زناکار می‌باشد. وقتی سردار از ماموریت بر می‌گردد و گوشش به شایعه‌ها آشنا می‌شود مترصد می‌شود همسرش را طلاق دهد. حسین همانند جد بزرگوارش که همیشه در صدد دست‌اندازی به زنان بیوه می‌بوده در کمین نشسته بود. تا صیغه طلاق جاری می‌شود به ناگاه بدون توجه به یزید و معاویه با وعده و وعید زن مطلقه را رام کرده و به عقد خود در بیاورد.

حسین ابن علی با اینکار گور خودش و یارانش را می‌کند. او زنی را که به حیله‌های یزید و معاویه از همسرش طلاق گرفته است را تصاحب می‌کند. اینکار حسین برقی در چشمان در انتظار یزید می‌اندازد که امت عرب تا آن تاریخ بخاطر نداشت.

زندگانی امام حسین – نوشته زین العابدین رهنما،جلد اول فصل های٧، ٨، ٩، ١٠، ١۲، ١٤ ، ١٥و فصل ٣٤ برگ ٥١٤ – تاریخ های انتشار: چاپ اول آبان ١٣٤٥، چاپ دوم اسفند ١٣٤٦، چاپ سوم خرداد ١٣٤٨ سازمان انتشارات جاویدان. الامامه و السیاسه ، صفحه 166 و ثمرات الاوراق ابن حجة حموى ، نقل از پند تاریخ ، جلد 1، صفحه 209
این جریان تاریخی که در بسیاری از تواریخ کتاب‌ها و نوشته‌های فقهای اسلام آمده از مردم عادی پنهان نگاه داشته می‌شود به هر حال اگر مردم این ها را می فهمیدند آخوند و روضه خوان باید از کجا چرخ زندگیشان را می چرخاندند؟
داستان قالب شده بعدی: آیا یزید با اسرای جنگ برخورد بدی کرد تا آنجا که سر پدر را در دامان رقیه خردسال انداختند؟
به ما از بدرفتاری های یزید با اسرای کاروان کربلا زیاد گفته اند خودم خوب به یاد میاورم که وقتی در خردسالی داستان های اسرای کربلا و بدرفتاری ها و بی رحمی های یزید در مورد آن ها را شنیدم واقعا به عنوان یک کودک ناراحت شدم ولی متاسفانه یا خوشبختانه باز هم داستان دوران کودکی دروغی بیش نبود به روایت بعدی توجه کنید:
((پس از واقعه کربلا بازماندگان امام حسین را به شام نزد یزید فرستادند که علی بن حسین نیز در بین انان بود.انگاه یزید رو به علی بن حسین کرد و گفت: ای علی بن حسین(امام سجاد) به خدا پدرت حق خویشاوندی مرا رعایت نکرد و با من بر سر قدرتم به نزاع پرداخت و خدا با او چنان کرد که دیدی و این ایه قران را خواند :
انچه از رنج و مصائب به شما می رسدهمه از دست اعمال زشت خود شماست در صورتیکه خدا بسیاری از اعمال بد را عفو می کند. (قران . سوره شوری . ایه 29)
پس از ان بازماندگان امام حسین به خانه یزید رفتند و از زنان خاندان معاویه کس نماند که گریه کنان به پیشواز نیامده باشد.سه روز عزای حسین گرفتند و یزید همواره این جمله می گفت : خدا عبیدالله بن زیاد را لعنت کند به خدا اگر کار حسین به دست من بود هر چه می خواست می پذیرفتم حتی با تلف شدن جان یکی از فرزندانم مرگ را از حسین دور می کردم ولی خدا چنان مقدر کرده بود. سپس یزید کس نزد زنان فرستاد که از تو چه گرفته اند هرکه هرچه گفت دو برابر انرا به انها داد بطوریکه سکنیه (دختر امام حسین ) گفت :هیچ کس را که منکر خدا باشد از یزیدبن معاویه بهتر ندیدم.انها را به همراه محافظی پارسا به مدینه فرستاد.)) (تاریخ طبری ، جلد 7 ، صفحه 3077)
خواندید که یزید نه تنها به آن ها ظلمی نکرد بلکه ((دو برابر اموال گرفته شده)) را هم به آن ها پس داد. عبیدالله بن زیاد را لعنت می کرد و سه روز عزای حسین را گرفت و تا آنجا پیش رفت که همواره می گفت:((به خدا اگر کار حسین به دست من بود هر چه می خواست می پذیرفتم حتی با تلف شدن جان یکی از فرزندانم مرگ را از حسین دور می کردم ))
سخن پایانی
البته به نظر من عامل اصلی وقایع کربلا در آخر  مبارزه برای قدرت بود که در جهان اسلام از همان هنگام درگذشت محمد انگیزه اصلی تمام تحولات و تمام جنگ‌ها و توطئه‌ها ساخت و پاخت‌های این جهان بود.
پس از قتل علی، فرزند ارشد او حسن مدعی خلافت قانونی عرب در برابر معاویه شد و حتی صحبت از جنگ طرفین نیز بمیان آمد، ولی با پول‌های فراوانی که معاویه به وی پیشنهاد کرد و تعهداتی که در باره واگذاری خلافت به حسین برادر کوچکتر او پس از مرگ معاویه بعهده گرفت
حسن که اصولا اهل مبارزه نبود از دعوی خلافت خود صرفنظر کرد و ترجیح داد که زندگی آرامی را با ٧۰ زن پیاپی خویش بگذراند، و ظاهرا بدستور معاویه از جانب یکی از همین زنان مسموم شد. ولی معاویه در این میان با زیر پا گذاشتن تعهد خود زمینه را برای موروثی کردن خلافت و تعیین پسرش یزید به جانشینی خویش راه را بر خلافت حسین بسته بود، و برای حسین راهی نمانده بود جز اینکه مشروعیت خود را از راه سر باز زدن از بیعت با یزید و رویاروئی با او مطالبه کند. 
عزیمت او به کوفه نیز بدنبال وعده شیعیان این شهری که کانون اصلی طرفداران علی و خاندان او بود در پشتیبانی از او و دعوت وی به شهر خود صورت گرفت، و فقط رشوه‌های بیدریغ ابن زیاد حاکم اعزامی یزید به سران شهر بود که کوفیان از پشتیبانی او خودداری کردند، و جنگ حسین در کربلا جنگی بود که از این راه به وی تحمیل شد و عملا چاره‌ای جز آن برایش باقی نماند.
این واقعیت نیز شایان تذکر است که تا زمان شهادت حسین و یاران او در کربلا اساسا مسئله امامت مطرح نبود و تنها صحبت از خلافت در میان بود. موضوع امامت فقط بعد از مرگ حسین یعنی از زمان زین العابدین امام چهارم شیعه مطرح شد، زیرا دیگر امیدی برای انتقال خلافت موروثی به خاندان علی باقی نمانده بود.

۱ نظر: