۱۳۹۴ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

ماجرای افک

ماجرای افک؛ چرا رسول الله به ام المومنین، عایشه، مشکوک بود؟ آیا ام المؤمنین با صفوان رابطه داشته بود؟
      ماجرائی که از آن بعنوان ماجرای افک یاد می‌نمایند، واقعه‌ای است مسلم؛ هم شیعه و هم اهل سنت این واقعه را تأیید می‌نمایند، شاید به دلیل اینکه عایشه دختر ابوبکر و از مخالفان علی در جنگ جمل بود، شیعیان کمی مغرضانه این واقعه را بیان نمایند و منابع آنان زیاد معتبر نباشد، به همین دلیل من نوشته‌های زیر را از منابع اهل سنت ذکر می‌نمایم:
      محمد ابن عبدالله، در جنگ‌ها معمولا یکی از همسران خویش را با خود به همراه می‌بردند، در جنگ بنی مصطلق، او عایشه را همراه خود برده بود؛ محمد عایشه را در کجاوه‌ای(اتاقی کوچک بالای شتر) گذاشت (البته او چند نفر از یارانش را مسئول اینکار کرده بود)و او را به همراه خود به جنگ برد، هنگام برگشت، همه به تصور اینکه عایشه در کجاوه است به مدینه برگشتند، اما پس از اینکه محمد درون کجاوه را نگاه نمود، عایشه را در آنجا ندید.
     عایشه این ماجرا را اینگونه بیان می‌نماید(نقل از امام بخاری و مسلم):
      هرگاه محمد(ص) انگیزه‌ی سفر را می‌نمود، در میان زنان خود قرعه کشی می‌کرد؛ این‌بار(در غزوه‌ی بنی مصطلق) قرعه به نام من بیرون آمد، در این هنگام، الله حکم حجاب را نازل کرده بود؛ بنابراین پیامبر من را در کجاوه قرار داد؛ پس از اینکه غزوه تمام شد و ما آهنگ برگشتن را نمودیم، نزدیک مدینه اردو زدیم؛ هنوز شب بود که اعلام حرکت نمودند، من برای قضای حاجت(دستشوئی) به گوشه‌ای رفتم، هنگامیکه می‌خواستم به کجاوه داخل شوم، متوجه شدم که گردن بند من پاره و مهره‌هایش ریخته است؛ من مشغول جمع آوری آنها شدم. در این حال کسانیکه مشغول حمل کجاوه‌ من بودند، گمان کردند که من در درون آن هستم، بنابراین آنرا بالای شترم قرار دادند، من هنوز جوان بودم و زنان در آن هنگام بخاطر نداشتن غذای کافی لاغر بودند، لذا آنان (حمالان کجاوه) متوجه خالی بودن کجاوه نشدند و شتر را همراه کاروانیان به حرکت در آوردند؛ من پس از اینکه گردنبد خویش را یافتم، به محل کاروان آمدم و در آنجا بود که متوجه شدم کاروان رفته است و اثری از آن نیست؛ چون می‌دانستم که اگر آنها متوجه شوند بر خواهند گشت، همانجا منتظر ماندم و سپس به خواب رفتم؛ صفوان بن معطل که پشت لشکر مانده بود، هنگام صبح که هوا روشن نشده بود، به محل کاروان رسیده بود، مرا که قبل از حکم حجاب دیده بود، می‌شناخت؛ من با شنیدن "انا ِلله و انا الیه راجعون" از زبان ایشان، بیدار گشتم و خودم را پوشانیدم.
      عایشه همچنین می گوید:
     به الله سوگند، او حتی یک کلمه با من سخن نگفت و فقط دائما "انا لله" بیان می‌نمود؛ شترش را خوابانید و من بر آن سوار شدم، او پیاده جلو شد تا اینکه در گرمای ظهر به لشکر که در جائی اردو زده بود، رسیدیم.
     عایشه می‌گوید هنگامیکه به مدینه رسیدم، بیمار شدم و این در حالی بود که مردم پشت سر من داستان افک را می‌ساختند؛ در این مدت پیامبر هم با من مهربان نبود و من از ماجرا (سخنان مردم) خبر نداشتم؛ تا اینکه حال من بهتر شد، شبی با "ام مسطح"(خاله‌ی ابوبکر) برای قضای حاجت بیرون شدیم، در آن هنگام ما فقط شبها برای این منظور بیرون می‌رفتیم و هنوز به ساخت دستشوئی کنار خانه عادت نکرده بودند و اعراب آنرا زشت می‌دانستند؛ در بازگشت، پای ام مسطح به دامنش گیر کرد و افتاد، در این هنگام مسطح (پسرش)را نفرین نمود و من اعتراض کردم؛ او هم ماجرای افک را تعریف نمود(مسطح پسر خاله‌ی ابوبکر بود و گفته بود که قبلا از رابطه ی صفوان را با عایشه خبر داشتم، او از کسانی بود که در جنگ بدر و داستان حمله به کاروان تجاری مکیان و راهزنی مسلمین در صف اسلام جنگیده بود)؛ من پس از شنیدن این ماجرا، بیمار شدم.
      محمد ابن عبدالله هم پس از این ماجرا، با چند تن از یارانش درباره‌ی عایشه مشورت نمود(کنیز عایشه، زید ابن حارثه و علی ابن ابیطالب که هر سه در خانه‌ی او بزرگ شده بودند)، یکی از این مشورت دهندگان علی بود که پیشنهاد طلاق دادن او را به محمد داد، اما محمد این پیشنهاد را نپذیرفت(عایشه دختر زیبای سرخ چهره‌ای بود تا جائیکه محمد به او لقب حمیرا(سرخ روی کوچک) داده بود.
      تا اینکه روزی در خانه‌ی ابوبکر:
      عایشه بیان می‌نماید: یک ماه بود که وحی قطع شده بود، پیامبر به من گفت: ای عایشه! در مورد تو به من خبرهائی رسید، اگر تو واقعاً بی‌گناهی، پس به زودی الله با وحی بی‌گناهی تو را به من خبر خواهد داد، اما اگر مرتکب فحشا شده‌ای توبه کن! من به پدر و مادرم گفتم که پاسخ فرستاده‌ی الله(رسول الله) را بدهید، آنها گفتند که ما نمی‌دانیم چگونه پاسخ او را بدهیم، آنگاه خودم که زن کم سن و سالی بودم، گفتم:
       به الله سوگند، اکنون که شما این جریان را شنیده‌اید، آنرا باور کرده‌اید؛ اگر من خود را از آن بری بدانم، در حالیکه الله می‌داند که من بری هستم، شما از من نخواهی پذیرفت و اگر اعتراف کنم که الله می‌داند چنین نبوده است، سپس سخن یعقوب را در سوره‌ی یوسف خواندم:
      وَجَآؤُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ (یوسف/18) و پیراهنش را [آغشته] به خونى دروغین آوردند [یعقوب] گفت [نه] بلكه نفس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است اینك صبرى نیكو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصیف مى‏كنید خدا یارى‏ده است.
    عایشه می‌گوید: به الله سوگند، هنوز رسول الله از جایش تکان نخورده بود و هیچکس از کسانیکه درون خانه بودند، خارج نشده بودند که وحی بر آن حضرت نازل شد و آثار وحی بر چهره‌ی پیامبر با عرق کردن و سرخ شدن چهره اش آشکار گردید، رسول الله خندید و اولین سخنی که گفت این بود: 
      ای عایشه، الله تو را تبرئه نمود و این جملات را از قول الله بیان نمود:
      إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ (نور/11) در حقیقت كسانى كه آن بهتان [داستان افك] را [در میان] آوردند دسته‏اى از شما بودند آن [تهمت] را شرى براى خود تصور مكنید بلكه براى شما در آن مصلحتى [بوده] است براى هر مردى از آنان [كه در این كار دست داشته] همان گناهى است كه مرتكب شده است و آن كس از ایشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سخت‏خواهد داشت.
      لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَیْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِینٌ (نور/12) چرا هنگامى كه آن [بهتان] را شنیدید مردان و زنان مؤمن گمان نیك به خود نبردند و نگفتند این بهتانى آشكار است.

      لَوْلَا جَاؤُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُوْلَئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ (نور/13) چرا چهار گواه بر [صحت] آن [بهتان] نیاوردند پس چون گواهان [لازم] را نیاورده‏اند اینانند كه نزد خدا دروغگویانند.

      وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِی مَا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (نور/14) و اگر فضل خدا و رحمتش در دنیا و آخرت بر شما نبود قطعا به [سزاى] آنچه در آن به دخالت پرداختید به شما عذابى بزرگ مى‏رسید.
      إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَیْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ (نور/15) آنگاه كه آن [بهتان] را از زبان یكدیگر مى‏گرفتید و با زبانهاى خود چیزى را كه بدان علم نداشتید مى‏گفتید و مى‏پنداشتید كه كارى سهل و ساده است با اینكه آن [امر] نزد خدا بس بزرگ بود.
      وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا یَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ (نور/16) و [گر نه] چرا وقتى آن را شنیدید نگفتید براى ما سزاوار نیست كه در این [موضوع] سخن گوییم [خداوندا] تو منزهى این بهتانى بزرگ است.
    یَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ(نور/16) خدا اندرزتان مى‏دهد كه هیچ گاه دیگر مثل آن را اگر مؤمنید تكرار نكنید.
      وَیُبَیِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآیَاتِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ (نور/17) و خدا براى شما آیات [خود] را بیان مى‏كند و خدا داناى سنجیده‏كار است.
      إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (نور/19) كسانى كه دوست دارند كه زشتكارى در میان آنان كه ایمان آورده‏اند شیوع پیدا كند براى آنان در دنیا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود و خدا[ست كه] مى‏داند و شما نمى‏دانید.
      (ترجمه ی آیات بالا از محمد مهدی فولادوند)
      عایشه می‌گوید: مادرم گفت برو دست رسول الله را ببوس، گفتم نه؛ من از الله تشکر می‌نمایم.
      این ماجرا بسیار عبرت آموز است، که بطور خلاصه:
      1- محمد تا این اندازه شهوت‌رانی را دوست می‌داشت که راضی نبود در جنگ‌ها هم از این کار دست بکشد؟!
      2- داستان فراموشکاری گردنبد عایشه هم بسیار جالب، خواندنی و عین حال تأمل برانگیز است؛ گردنبد انسان زیر لباس او قرار دارد، مگر در هنگام دستشوئی، زنان گردنبدنشان را بیرون می‌آورند؟ دلیل این بیرون آوردن گردنبد چه بود؟
      یا اینکه باید بپذیرم گردنبد او پاره شده است که در این صورت امکان ندارد در شب کسی بتواند مهره‌های آن را پیدا نماید.
اکنون فرض را بر یافتن این مهره‌ها می‌گیریم، چرا این گردنبدی که زیر لباس است پاره می‌شود؟
      3- چرا در حدود یک ماه وحی قطع شده بود، آیا الله هم از این ماجرا ناراحت بود؟ اگر چنین است چرا یک ماه عایشه را اذیت کرد؟
      4- این نکته که وحی پس از دفاعیات عایشه نازل می‌گردد بسیار قابل تأمل می‌باشد.
      5- مگر برای رفتن به قضای حاجت چقدر وقت می‌گیرد و مسافت آن چه اندازه بود که عایشه از رفتن کاروان خبردار نشد؟
      6- آیا منطقی است که زنی جوان در بیابان تنها باشد و این چنین راحت خوابش ببرد، آن هم کسی که از جنگ برگشته است؟
      7- چرا زن محمد بدون اینکه به او خبر دهد، به تنهائی برای قضای حاجت به صحرا می‌رود؟
      8- محمد معتقد به جاری شدن حد است، چرا زن خودش را در این مورد محاکمه نکرد؟ و کسانیکه این ماجرا را بیان نموده بودند شلاق می‌زند، البته او برای خودش دلیل داشت، تعدادشان چهار نفر نبودند.
     9- مگر صفوان کجا بود که طبق سخنان عایشه صبح و هنگام بیدار شدنش نزد او رسید؟
اسامی شلاق خوردگان:
    الف- مسطح بن اثاثه از مسلمانان اولیه و کسیکه در جنگ بدر دوشادوش او جنگید.
    ب- حسان بن ثابت از شاعران معروف اسلام که در مدینه مسلمان شد..
    ج- حمنه بنت جحش(خواهر زینب بنت جحش، زن محمد)
      البته من در این مورد قضاوت نمی‌نمایم اما آنچه که مسلم است این ماجراست که محمد علی‌رغم مشکوک بودن بسیار به عایشه، بدلیل زیبائی او، او را بسیار دوست می‌داشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر